یادداشت| روز آزادی
به گزارش نوید شاهد شهرستانهای استان تهران: هاجر پورواجد همسر گرانقدر شهید «حسین امینی امشی» به مناسبت سالروز ورود آزادگان به میهن اسلامی یادداشتی را در اختیار نوید شاهد گذاشته است که در ادامه آن را مرور می کنیم:
بنام خداوند مهربانی
«پرواز پرستوها»
چه بگویم و از کجا بگویم که قلب شما همچون من به درد نیاید؟ اما نه... باید بگویم و بنویسم درد فراغ را، باید با گوش جان بشنوید قصه روزهایی که غصه بر دل ما ریخت.
از بانویی که به همراه فرزندان خرد سالش شب و روز چشم انتظار بود. صدای پای هر رهگذری، صدای هر زنگی دل را به لرزه میانداخت. بالاخره عطری از سوی مرزها به مشام رسید روز آزادی، آزادی مردانی که سالها همچون من چشم انتظار بودند.
اتوبوس پشت اتوبوس وارد خاک وطن شدند. چه زیبا و شور انگیز بود آن لحظه... عکسی در دست فرزندانم... به دنبال گم شده خود میگشتیم... سلام برادر صاحب این عکس را میشناسید؟ شما؟ شما برادر؟ شما چی؟ حسین من باشما نبود؟ مهدی و محمدعلی از گوشه لباس آزادهای را گرفتتد...عمو، عمو، تو رو خدا بگو که بابام باشما بود. با شما بود مگه نه؟ تو رو خدا بگو با شما بود.
بگو که بابای من هم میاد. عجیب لحظات سختی بود. شور و شوق در دل فرزندانم کار خودش را کرد. اُمید را در دل کوچکشان شکوفا و رنج سالها فراغ را زدود. مدتی طول کشید اُسرا آزاد شدند اما حسین ما نیامد هیجان ما رفته رفته به درد فراغ مبدل شد و بیش از پیش غصه خوردیم. یکی از همین شبها حیاط نشسته بودیم و هرسه گریه میکردیم آسمان غرید و باریدن گرفت یقین دانستم آسمان نیز بر دل غریب و تنهای ما نا آرام شد و گریست.
القصه... گم شده ما نیامد اما شاد بودیم پرستوهای در بند، عزیزان غریب ما آزاد شدند و به کاشانه خود به آغوش خانواده باز گشتهاند. بلاخره یک روز زمستانی حسین ما هم از سفر آمد با عظمت و شکوهی ستودنی روی دستان مردم شهید پرور میهنم و در قطعه پنجاه منزل جاودانهاش آرام گرفت.
بر پیکر پاکش، برایش خواندم:
دلتنگ آن صبح رنگینم
تو ز رفتن سخن گفتی و من
ز ماندن...
تو بوسه بر قرآن زدی
و من بوسه بر سر بند یا حسینت
تو دلتنگ شهادت و من دلتنگ نگاهت
تو دلشاد ز رفتن و من آشوب شد دلم
تو آمدی اما...
دلخوش از آنم که آرام آرمیدی
همسر شهید حسین امینیامشی